صلاي عشق، که ساقي ز لعل خندانش

شاعر : فخرالدين عراقي

شراب و نقل فرو ريخته به مستانشصلاي عشق، که ساقي ز لعل خندانش
براي ما لب نوشين شکر افشانشبيا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
خرابيي که کند باز چشم فتانشتبسم لب ساقي خوش است و خوشتر از آن
که در بهشت نيارد به هوش رضوانشبه يک کرشمه چنان مست کرد جان مرا
که غمزه‌ي خوش ساقي بود خمستانش!خوشا شراب و خوشا ساقي و خوشا بزمي
گهي حيات جهان خواني و گهي جانشازين شراب که يک قطره بيش نيست که تو
هميشه نام نهي آفتاب تابانشز عکس ساغر آن پرتوي است اين که تو باز
خود التفات نبودي به آب حيوانشازين شراب اگر خضر يافتي قدحي
ازان شراب که در داد لعل خندانشنگشت مست بجز غمزه‌ي خوش ساقي
نظارگي، که بود همنشين و همخوانشنبود نيز بجز عکس روي او در جام
کمال او، که به من ظاهر است برهانشنظارگي به من و هم به من هويدا شد
براي آنکه منم در وجود انسانشعجب مدار که: چشمش به من نگاه کند
شد آشکار ز آيينه راز پنهانشنگاه کرد به من، ديد صورت خود را
نبود در همه عالم کسي نگهبانشعجب، چرا به عراقي سپرد امانت را؟
بدو سپرد امانت، که ديد تاوانشمگر که راز جهان خواست آشکارا کرد